loading...
نمونـه ماکـو
وب سـایت نمـونه مـا کــــو
آپلود عکس
ramin بازدید : 333 چهارشنبه 21 اسفند 1392 نظرات (0)

يادمان نرود در پنجشنبه آخر سال

آنها چشم به راهند

بهار از راه مي رسد، همانطور كه پاييز از راه رسيد و گذشت. بهار چندباره و چندباره با آن همه چرخ ريسك، با شاخه هاي باد و ابرهاي درهمش، دوباره از راه مي رسد. پاشو، شال و كلاه كن. يادت نرود دسته كليد خانه را برداري. يادت نرود خودت را در آينه برانداز كني تا اگر گوشه لباسي چروك مانده، مويي آشفته شده، يقه اي كج شده صاف كني. بهترين لباسها را بپوش، آنهايي كه يك سال چشم زده اي تا شب عيد برسد تا به برشان كشي. حالا وقتش است. بهترين كفشهايت را هم پاكن. همان چرمي ها كه بيشتر روزها توي قوطي مقوايي شان جا خوش كرده اند. عطر يادت نرود. خوش بو باش. اتوكشيده و تر و تميز. از خانه كه بيرون زدي، قبل از اينكه به سراغ دوستان و آشنا بروي، يادت نرود از گل فروشي سر گذر، شمعداني قرمز بخري، يادت نرود اگر شمعداني نداشت، اگر گفت: "گذاشته ايم قلمه ها جان بگيرد" معطلش نكني، دوباره بپرس: "آقا! شب بو چطور؟ شب بو نداريد؟" كه مي داني حتما دارد. شب بو، گلي كه براي حداكثر يك هفته مي تواني اسمش را گل بگذاري، بله، از همان رنگهاي سرخ و آبي و سفيد، چند گلداني بخر. مي داني كه چند تا بايد بگيري؟ نمي داني؟ از اول بشمرشان. پدر بزرگ و مادر بزرگ پدري، پدر بزرگ و مادر بزرگ مادري، عمه خانم، شوهر عمه، عمو جان و...

مي دانم كه مي شود همه اينها را گذاشت توي صندوق عقب ماشين و يا دست بالا، يكي دو تا شان را جلوي پاي شاگرد، كنار دست راننده و بقيه را مي شود چيد ماشين، جلوي پاي سرنشينان عقب، و بعد؟ و بعد بايد راهي گورستان شد، همه چشم به راهند.

رسم ايراني شب عيد اموات

آن وقتها، بيست سال پيش و بلكه بيشتر را مي گويم كه خوب، مثل آينه به يادم مانده، قديمي ترها، زودتر از ديدار آشنايان و دوستان نزديك، به ديدار و زيارت اموات مي رفتند. گلهاي شب بو و شمعداني، روي سنگها را پر مي كرد تا آخرين هفته سال، همه به ياد درگذشتگانشان بيفتند.

نمي دانم اين رسم ايراني، چه ارتباطي با كلام آن بزرگوار دارد كه گفت وقتي بهار را ديديد، از روز نشر، بيش ياد كنيد. هر چه كه هست، روز حشر كه سر مي رسد و خانه انسان، خاك بيابان مي شود، همين چيزهاست لابد كه براي ديگران مهمتر مي شود. همين رسوم كه زماني اصل بود و متن بود و حالا، چه مي گويم، اندكي از حاشيه هم رنگ باخته تر شده است.

طبق رسم ديرين، ايرانيها براي تازه درگذشتگان، عيد مي گيرند. اگر طرف جوان باشد و يا به مرگ مفاجات، از دنيا رفته باشد، حجله اي را بسته به توان و وسع خانواده، با لامپ و فانوس قديمي و پارچه سياه تزئين مي كنند و مي گذارد نزديك خانه، سر كوچه، تا اگر كسي رد شود، نگاهش به آن تصوير منتظر فاتحه در قالب عكس با حاشيه سياه بماند و اگر دل و دماغي داشت، الحمدي نثار كند. خانواده تازه درگذشته، بعد از گذاشتن حجله دم ورودي خانه شادروان تازه سفر كرده، كارهاي ديگري هم مي كردند. سفره مي انداختن، پشتيها و مخده ها را مي گذاشتند توي پذيرايي و اتاقهاي بيروني تا اگر مهماني رسيد تا با چاي و خرما، گلويي تازه كند و فاتحه اي بخواند، دمي تكيه دهد و يادي از تازه درگذشته به ذهنش برسد. بعد، "عيد مبارك"ي مي گفتند و "خدابيامرزد"ي. شايد از لحاظ ظاهري همين بود، عيد اموات، براي تازه درگذشته، ولي در بطن آن، سرسلامتي و اظهار همدردي و همنوايي با خانواده داغدار بود كه با ديدن ديگران، خود را تنها حس نمي كردند.

اداي حق اموات

چند سال مي گذرد، چند سال؟ بسته به وفاي فرزندان و بازماندگان دارد. همين مي شود كه در آخرين روزهاي سال، بيشتر در آخرين هفته و مهمتر از همه، آخرين پنجشنبه سال، شال و كلاه مي كنند. نو نوار مي شوند و به ديدار اموات مي روند. سنگها را مي شويند، با آب و گلابي كه بويش تا هفت فرسنگ آن طرف تر برود. برگهاي سرخ گل محمدي رو توي همان آب مي ريزند و سنگ را غسل مي دهند، از بالا تا پايين. مگر همين نيست كه نزديكترين عزيزان آدم را زير همين سنگ سرد بي روح، خوابانده اند؟ مگر مي شود انكار كرد كه اين تن نباتي را روزي، اگر كسي باشد، زير يكي از همين سنگهاي سرد، خواهد خواباند و خاك تيره را مشت مشت بر همين تن نباتي، خواهد ريخت. تلخ شد؟ چند خط بالاتر نوشته نشد: "و اذا رأيتم الربيع، فاكثروا ذكر النشور"؟

اگر كسي بگويد اين مراسم، اداي حق اموات، پرداختن به ديون درگذشتگان است، چه حرف بامسمايي زده. پنجشنبه آخر سال را ياد درگذشتگان كه در دامانشان تربيت شديم، نشو و نما كرديم، پر مي كند. آخرين پنجشنبه سال، روز اسيران خاك است.

گل فروشان بلوك بهشت

از تقاطع اتوبان آزادگان و نواب، از دروازه خروجي تهران كه به سمت جنوب مي روي، سر و كله شان يكي يكي و دوتا دوتا پيدا مي شود. همه طرفها هستند. نشسته و ايستاده، با تاجي از گل در دست،  با دسته اي گلهاي گلايل، رز سرخ و محمدي هزار برگ، صدايشان را مي شود شنيد كه در گوش باد فرياد مي كشند: گل! گل براي اموات! باد، فريادشان را مي گيرد و با خود مي پيچاند و مي برد تا به گوش راننده هاي عجول و سرنشينان غمزده ماشينهاي عبوري برساند. بعد، چند ماشين عبوري، سرعت را كم مي كنند. چراغ راهنما زده و نزده، گل فروشها جلو مي دوند. مسابقه براي فروختن دسته گلها آغاز مي شود و فروشنده خوشبخت، گلهايش را با اسكناسهاي ريز و درشت معامله مي كند. بعد، دوباره ماشينها پر گاز دور مي شوند تا هر چه زودتر مسافران خسته و دلگرفته خود را به آن طرف دنيا، جايي كه قرار است مرز بين دنياي رنگي و پرطمطراق زندگان با دنياي خاموش و سرد مردگان باشد، ببرند. قيمت گلها، از شاخه اي دو هزار تومان شروع مي شود تا مي رسد به دسته گلي 50 هزار تومان و بيشتر. اگر كسي بي مقدمه و بر حسب تصادف به اين مسير قدم گذاشته باشد، مجبور است دست به جيب شود و گلي را به آن بهايي كه انتظار دارد، ابتياع كند، در غير اين صورت، دست خالي كه نمي شود بعد از يك سال، به ديدار عزيري، پاره تني، بزرگتري رفت، چه مي خواهد جان در بدن داشته باشد و چه اينكه زير اين خاك سر غم گرفته، سالها اسير شده باشد.

 

 

نوبت ما

بابا گفت: پاشو پسرم، پاشو دير شد.

لذت خواب صبحگاه، آن هم سه روز مانده به عيد، در اولين روز تعطيلي مدارس، بر چشمم حرام شد. مي خواستم تا ظهر بخوابم. تا همان زماني كه بابا مي گفت حالا ديگر آفتاب تا روي شكمت بالا آمده. برف سنگيني كه باريده بود، در حياط تل انبار شده بود. چون پدر ديشب تا نزديك صبح روي پشت بام بود و با برادر بزرگترم، برفها را پارو مي كردند. عجب برفي بود آن سال!

گفتم: بذار بخوابم بابا!

گفت: پاشو، بايد بريم خونه عمو.

اين بود كه برخاستم. دست و رو شستم و راه افتاديم، من و داداش و بابا. مي خواستم با دوچرخه هندي پدر برويم كه زمين يخ زده بود. پياده رفتيم. جاي پايمان در برف، توي كوچه مي ماند. اولين اشخاصي بوديم كه به كوچه پا مي گذاشتيم، آن هم ناشتا! تا خانه عمو، نيم ساعتي راه بود. يادم هست، مردم از برف ديشب، خوشحال بودند. گاهي اگر ماشيني سر مي خورد و به جلو دستي، تنه اي مي زد، دستشان را به زور از بالاي پنجره بيرون مي دادند و مي گفتند خير پيش، برو. مثل الان نبود كه چهارراه را ببندند تا پليس بيايد و كروكي و اين ماجراها.

به خانه عمو كه رسيديم، ديديم آنها هم منتظرند، عمو و پسر عمو. حالا پنج نفر بوديم. چپيديم توي ماشين اپل قراضه عمو. همان اپل استيشن دو در مدل 1968 كه دنده اش به فرمان مي خورد. صندلي جلو را خم كردند تا ما بچه ها برويم عقب و كز كنيم روي آن فنرهاي قراضه كه ناله شان از اول صبح بلند بود. بابا و عمو جلو نشستند. بعد، با سرعت حلزون راه افتادند. اول، رفتند به يكي از گلخانه هاي بيرون شهر. گل خريدند. آن هم ده-دوازده گلدان. بعد راه افتادند رفتند قبرستان. يادم هست برف روي مزار پدرشان را با كنار زدند. نشستند كنار سنگ رنگ و رو رفته و مزار را بوسيدند. گل گذاشتند. فاتحه خواندند. ما هم خوانديم. الحمدلله را تا سه بار هم قل هو الله. بعد پياده از رديف سنگهاي كوچك و بزرگ گذشتيم. يادمان بود پا نگذاريم روي اين سنگها. چه مي داني پا مي گذاري روي بيني يا دست يك نفري كه نمي شناسي اش. حواست جمع باشد از روي سنگها بپري. كلمات كنده شده را نخواني ها، حافظه ات كم مي شود. عمو مي گفت. بعد فقط سكوت بود و صداي خرت خرت له شدن برف زير پايمان. رسيديم به مزار مادر بزرگ. برادرها، برف را پاك كردند. عين مزار پدربزرگ. كمكشان كرديم. گلدان گل گذاشتيم. فاتحه فرستاديم و بلند شديم. بابا گفت: عجله كنيد، امروز خيلي كار داريم.

دوباره چپيديم توي اپل قراضه و عمو، دنده را چاق كرد. رفتيم از شهر خارج شديم. حالا ديگر سوز سرما تا مغز استخوانمان را يخ زده بود. ماشين، بخاري نداشت. شيشه ها از بازدم ما بخار كرده بود و بابا با دستمال يزدي بزرگش، شيشه جلو را پاك مي كرد. رسيديم به شهري كه شوهر عمه را دفن كرده بودند، بعد رفتيم سر مزار شوهر عمه، فاتحه و برف روفتن و گلدان گل. بعد، شهر ديگري، سراغ مزار عمو بزرگ، سعادت قلي، خاله خديجه و تا شب، يادم هست چهار،پنج شهر را تاب خورديم. اين طور بود كه پنجشنبه آخر سال برايم معني ديگري پيدا كرد. حالا، هر پنجشنبه كه مي شود، من و برادرم، اول مي رويم سراغ پسر عمو، برش مي داريم و با گلدانهاي گل، اول مي رويم سر مزار پدر، بعد عمو و دوباره همان جاهايي كه پدر مي رفت را تجربه مي كنيم. فقط اين بار، اشك امانمان نمي دهد. دست خودمان كه نيست. همينيم ديگر. تا كي چشم به راه باشيم نوبت ما برسد و پنجشنبه آخر سال، براي مزار ما گل بياورند؟

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش

درباره ما
Profile Pic
سلام،امیدوارم در این وب سایت لحظات خوبی داشته باشید.نظر یادتون نره!!!!!!!!اگر پیام دیگری دارید از طریق تماس با ما در ارتباط بزارید. ایمیل: ramin9433@gmail.com erfanb79@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • وب زیست شناسی آقای تقی نژاد
  • علوم اجتماعی ( آقای عبدی پور )
  • هواداران رئال مادرید
  • گروه تاریخ شهرستان ماکو
  • کیمیا چت _ ماکو چت
  • جدیدترین فیلم های 2014
  • مهندسی و تولید علم
  • وبلاگ زیبای رامین ولی نژاد
  • علوم اجتماعی متوسطه اول
  • تاریخ ماکو
  • وبسایت ریاضی ماکو(آقای بابک بهادری)
  • دبيرستان زينب ماکو
  • بروزترین سایت سرگرمی و تفریحی] [تک نیوز]
  • پسرى تنها
  • جزوات درس هاى فنى
  • گروه مقاوت اسلامی
  • نجوم
  • بیا تو جوون شو برو بیرون
  • چراغ خواب موزیکال طرح لاک پشت
  • انرژی مثبت
  • پايگاه بسيج حضرت ولى عصر
  • ماکو
  • نخونده رد نشی
  • چتروم ماکو
  • فروشگاه اینترنتی
  • انجمن شعرشهيد رابع استهبان
  • وبلاگ جذاب استاد حسن قلی زاده
  • مشاوره ى کنکور
  • وبلاگ آقای کوچری
  • ترول/عکس/اس ام اس
  • هیئت عزاداران سیدالشهداء
  • گروه عربی شهرستان ماکو
  • آموزش دین وزندگی 1
  • خرید تی شرت محرم
  • دانش تجربی
  • دانلود سنتر|نرم افزار , بازی , کتاب , موبایل , عکس
  • 3ho3n3
  • گروه آموزشي ماکو
  • غریب الغربا
  • ساخت بر(بلک برد)
  • سایت رهبر
  • 7007(سجاد بخون)
  • سایت شیمی اقای امان الله پور
  • عشق من ماکو
  • ایستگاه علوم
  • گروه معارف اسلامی ماکو
  • طراحی داخلی
  • پاورپوینت(رامین ولی نژاد)
  • زنگ تفریح
  • عاشقانه رند
  • خانه ی زبان ایران
  • علوم20
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    پرچم کدوم بالاس؟
    پیوندهای روزانه
    تبلیغات
    لینکدونی

    تبادل لينک

    آمار سایت
  • کل مطالب : 445
  • کل نظرات : 174
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 962
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 92
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 166
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4,245
  • بازدید سال : 34,597
  • بازدید کلی : 757,763
  • نرم افزارهای مورد نیاز
    مکان تبلیغات شما






    کد بنر تبلیغات عمودی
    تبلیغات

    کد بنر تبلیغات عمودی

    کد بنر تبلیغات عمودی